چقدر این دیدار ما به طول انجامید!
ای مرگ کجایی...
انا لله و انا الیه راجعون
خدایش بیامرزد.
از آخر شهادت را کسب کرد.
صبح جمعه...
«سبزۀ خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مِهر گیاه آمدهایم»
ما طلبکار توایم حضرت صاحب منصب
به طلب از پی تو این همه راه آمدهایم
دو مصرع اول از برای حضرت حافظ رحمة الله علیه است و بیت بعدی از جانب بنده.
بنده که بزرگ نمیشوم، لااقل حرفهای گنده گنده بزنم و در جای بزرگان بنشینم.
میگذرد این چند روز هم
إمّا بالفرح و إما بالمُحزنة(از خودم است)
همین داستان تراژیک یا شاد کننده دنیا است که ما را در خود فرو برده.
آن یکی اندر پی لقمه نانی و آن یکی رقص کنان؛ هر دو لبه یک قیچیاند چون که قدر خود را در این یافتند که چنین باشند!
فرمود: بخورید تا زندگی کنید نه آن که زندگی کنید تا بخورید و این مطلب در اعلی مرتبه خود است...
یادم نمیآید کجا بود که خواندم داستان و احوال آن عارف را که گفت: اگر به قدری خرما و آب توان زندگی کرد، شایسته نباشد که انسان بر کسب بیش از آن حرص بزند!
گمشدهایم!
گمگشتگان...
درد فهم این گمشدگی آنچنان زیاد بود که برخی به دنبال رقص و آواز و ال اس دی رفتند و همه از یک سنخند!
ما گمشدیم...
قدری محیط بر این عالم شو تا ببینی چه میگذرد بر عالمیان!
شاید حقیقت چشم برزخی همین محیط شدن باشد، الله اعلم.