میگذرد این چند روز هم
إمّا بالفرح و إما بالمُحزنة(از خودم است)
همین داستان تراژیک یا شاد کننده دنیا است که ما را در خود فرو برده.
آن یکی اندر پی لقمه نانی و آن یکی رقص کنان؛ هر دو لبه یک قیچیاند چون که قدر خود را در این یافتند که چنین باشند!
فرمود: بخورید تا زندگی کنید نه آن که زندگی کنید تا بخورید و این مطلب در اعلی مرتبه خود است...
یادم نمیآید کجا بود که خواندم داستان و احوال آن عارف را که گفت: اگر به قدری خرما و آب توان زندگی کرد، شایسته نباشد که انسان بر کسب بیش از آن حرص بزند!
گمشدهایم!
گمگشتگان...
درد فهم این گمشدگی آنچنان زیاد بود که برخی به دنبال رقص و آواز و ال اس دی رفتند و همه از یک سنخند!
ما گمشدیم...
قدری محیط بر این عالم شو تا ببینی چه میگذرد بر عالمیان!
شاید حقیقت چشم برزخی همین محیط شدن باشد، الله اعلم.