دوباره نوبت و وقت ترک دیار!
هزار و خوردهای کیلومتر فاصله و شما همین رو ضرب در هزار و خورده کن دلتنگی!
هان؟!
مگه دلتنگی کمّه که با عدد بسنجم؟!
اصلاً فاتحه این چنین جمله ادبی برای بیان دلتنگی رو خوندم!
بگذریم...
خیلی دلم تنگ میشه برای شهر و دیار دلبر!
به اندازه تک تک قدمها و... دلم تنگ میشه!
همین.
من شاید واسه همین اسمم رو مسافر گذاشتم که همیشه در رفت و آمد بین شهر درس و بین شهر خانواده و بین شهر یار گرامیم بودم. هرچند بعدا یکی از این شهر ها کاسته شد و خانواده و یار ادقام شدن.
همیشه رفتن به سمتشون آسونه و برگشتن سخت. انقدر سخت که آدم انگار با هر بار برگشتن جونش درمیاد. باید بگم که غصه نخور که آینده قطعا شیرینه و وصال حتما اتفاق میفته. اونم واسه آدم شجاعی مث شما که ریسک کردی و از یه رشته فنی رفتی فلسفه.