مجموعه حکایت دل رو ببینید.
قسمت 15: مرحوم محسن جهانگیری ره
یک.
لا جبر و لا تفویض بل امر بین الأمرین
دو.
ما اصولاً اختیار گریزیم چون اختیار ما محل تلاقی بحر شر است و خیر، مرج البحرین یلتقیان.
ما به دنبال جبریم تا خود را از این اثنینیت نجات دهیم!
جنبه ضرورت ما، جنبه الهی ماست و جنبه تفویضی ما، جنبه حیرت و امکان و لا مرجح بودن!
سه.
استخاره میگیریم تا از این اختیار سر باز زنیم و بر آستان الهی سر بساییم و به حکم او تن دهیم و گاه حکم عقل را قبول نمیکنیم و دنبال استخارهایم!
چهار.
ما را به جبر هم که شده سر به راه کن
خیری ندیدهایم از این اختیارها
یک.
بیشتر از یک حدی دیگه نمیشه فشار آورد چون ممکنه واشر سر سیلندر بسوزه و شاتون بچسبونه!
دو.
چرا برداشتن تو آفتابه جوهر نمک کردن؟
کافور کافی نبود؟
سه.
حال من خوب است اما تو را کم دارم!
حال من اصلاً خوب نیست چون تو را کم دارم!
آخر آروغهای آکادمیسینها و شعبون بیمخهاشون اینه که این کارتن خوابها و فقیر و فقرا رو له کنیم و عقیم کنیم و بکشیم تا نهال توسعه به بار بشینه!
فرقی بین صحبتهای بزرگمهر حسینپور و حسین مرعشی و سعید لیلاز و اکبر هاشمی نیست فقط بسته به اوباش بودن طرف، بشین تبدیل به بتمرگ شده!
آقای حکیمی در مقدمه یکی از کتابهاشون اینطور نوشتند:
تقدیم به:
محرومان
محرومتر شدگان
هنوز محرومان
مال دنیا را نمیخواهم به من گریه بده
دخل و خرجت نوکرت کمتر که باشد بهتر است
تنها ازش و خاطرات اون ۷-۸ سال پیش فقط یک هو الکافی مونده!
دقیق هم نوشت.
نمیدونم کجاست ولی حدا از بلایای آخر الزمان حفظش کنه.
یک.
برامسؤاله که اگه نورعلی تابنده بمیره، قطب بعدی فرقه سلطانعلیشاه کیه؟
دو.
واقعاًجای تأسف داره از سلطان محمد گنابادی به این موجودات رسیدن!
سه.
خرقهدزدی...
یک.
اون فوتبالیست ۱۷ ساله رو میبینم که در لیگ قهرمانان گل زده و از شعفش، ذوق زده میشم و خوشحال که بله چقدر خوبه که انسان به جایی برسه و دیگران این ذوقش رو ببینن.
دو.
با سید جابر موسویراد(من به اختصار بهش میگم سید جابر) کلام جدید داریم.
در عین جوانی بسیار اهل علم و دانشه و دیدنش واقعاً انسان رو خوشحال میکنه که چنین جوانی در زمانهای که جوانها کافهگرد و آسمان جل اند و فی الواقع نفعشون برای خودشون نه برای دیگران تقریباً هیچه این جوانهای موفق رو میبینم که در راه علم این چنین تلاش میکنن.
آیا زیبا نیست؟
سه.
حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی.
یک.
آیابده که انسان با استادش اختلاف نظر داشتهباشه!؟
مطلقاً خیر.
برای برخی از اساتید علاوه بر شأن علمی، شأن استاد اخلاق بودن هم قائلم و اون ادبشون بعض باعث میشه که پای درسشون زانو بزنم.
دو.
امروز با استادم بحث درباره کثرت و وحدت و وحدت شخصی بود و بحث بالا گرفتهبود که خندهم گرفت و گفتم: استاد چقدر این بحثها پیش میره!
سه.
ترس از اینکه این حرفها سبب ضلالت کسی بشه قلم رو کنار گذاشتم و صرفاً به گوشه کنار کتابهام مطالب رو با مداد مینویسم و اگه پاک هم شد بماند که حق مطلب همین پاک شدنه!
داستان خوردهشدن پیمان مشرکین توسط موریانه رو شنیدین؟ این پاک شدن از همون سنخه.
چهار.
آنی معکوس کشیدن سبب پاره شدن تسمه تایم و اینجور چیزهاست...
با توجه به سوابقم در تدریس و اینا وقتی خودم رو دوباره در جایگاه تدریس تخیل میکنم، میفهمم که حال و حوصله شاگرد ندارم که از ابتدا بخوام بهش چیزی بگم بلکه بیشتر گوش شنوا میخوام تا شاگرد!
دوس دارم مطالب خودم رو کشکولی بگم و باقی روز به کنجی بخزم و از هوا تازه استفاده کنم.
دوست دارم خونهم ویلایی باشه با یک حیات(شما با ط بخوان برای من ت است) بزرگ که مرغ و خروس و گل و گیاه داشتهباشه.
صبح زود خروس خوان بلند شم نمازی بخونم و دلبر دامن گلی چایی شیرین با کره و پنیر و گردو مهمون کنه و صبح زود به مدرس برم و اندک ساعتی در مدرس باشم و نماز ظهر خوانده به منزل برگردم و مشغول حیات و درس بشم.
اگر که در همون کنج چپقی یا سیگاری روشن کنم چه بهتر و اگر هم نبود خالی از اشکاله.
الان ولی در خوابگاه، تک و تنها...