الناس نیام و شاید این تعریف باشه و نه وصف به حال متعلق موضوع!
یعنی جبلی و فطرت او خواب است...
کاش میشد در یک جهان موازی، اون قسمت خستهشده رو خوابوند و با قسمت سرحال به کارها پرداخت.
الناس نیام و شاید این تعریف باشه و نه وصف به حال متعلق موضوع!
یعنی جبلی و فطرت او خواب است...
کاش میشد در یک جهان موازی، اون قسمت خستهشده رو خوابوند و با قسمت سرحال به کارها پرداخت.
من با غم تو زنده میمونم...
بیچاره ریخت آبرویش را به پای تو
بیجا نوشته اند زلیخا گناه کرد
این زن برای عشق در افتاد با خودش
بدجور روزگار خودش را سیاه کرد
همین.
یکی از مطالبی که مورد اختلاف کثیر بین افراده مسئله جبر و تفویضه و اقوال هم مختلفه به اختلاف بین زمین و آسمان.
در قول حق که از اهلبیت عصمت هم رسیده که بل امرٌ بین الأمرین هم تفاسیر از این قول مختلفه که هم عرفای شامخین و هم حکمای متألهین و هم متکلمین محترمین خواستن در حواشی این قول تفاسیر ارائه کنن؛ حالا چقدر موفق بودن بحث دیگهای هستش و کاری به اون فعلاً نداریم.
فی المثل بنگرید:
نقل منصور بن حازم، من أصحاب الإمام الصادق، علیه السلام، عنه:
إنّ اللّه عزّ و جلّ خلق[1] السّعادة و الشّقاوة قبل أن یخلق خلقه. فمن علمه سعیدا، لم یبغضه أبدا؛ و إن عمل شرّا، أبغض عمله و لم یبغضه. و إن کان علمه شقیّا، لم یحبّه أبدا؛ و إن عمل صالحا، أحبّ عمله و أبغضه لما یصیر إلیه. فإذا أحبّ اللّه شیئا، لم یبغضه أبدا. و إذا أبغض شیئا، لم یحبّه أبدا.
[1]- أی، قدّر.
باید یک سری مطالعات جامعی در این زمینه داشتهباشم و یادداشتهام رو هم سرجمع کنم ببینم چی ازش در میاد!
از جمله علومی که در غرب بهش پرداخته میشه، علم کف شناسیه.
نمیدونم چرا این علم و شبیه این علوم به ایران نمیاد و یا کسی دنبالش نیست!
یک سری چیزهایی هم دربارهش فکر کردم ولی مکتوبش نکردم فعلاً ولی امیدوارم کسی دنبال این علم و علوم مثل این هم بره.
پ ن: در تعریف غربیها از علم(ساینس) تجربه نهفته است و چیزی که قابل تجربه نباشه رو علم به این اصطلاح نمیدونن و این کفشناسی از جمله علوم به تعریف غربیها است و ریشههای فلسفی(در فلسفه اسلامی) قوی هم داره که کنار هم قرار دادنش چیزهای زیادی به انسان میده.
با حسرت به خونههای ویلایی نگاه میکنم!
برای من متراژ مهم نیست بلکه فقط ویلایی بودن مهمه که حیاط(ت) داشتهباشه و فقط همین...
یک.
تفکر از شئون و تجلاتی نفس انسانی است.
چی شد که نوشتم به خاطر خوندن یک وبلاگی بود!
دو.
آن کس که هنوز در بند جلد(موضوع) خودشه چطور وقت میکنه به حقیقت اون جلد(محمول) فکر کنه؟!
یعنی اونی که همهش فکر کنه تن آدمی شریف است به لباس آدمیت و دائماً تابع معادلات از پیش ساختهشده خل و چلهایی باشه که براش ساختن آیا میتونه خودش مبدأ معادله باشه؟!
حرفها داره بو دار میشه و بعضیها شاید از عنان از کف اختیار بدن که البته عنانشون در دست دیگری هستش ولیکن آباد کنن اینجا رو پس به همین قدر اکتفا میکنم و همین برای اهل فهم کافیه و مشت نمونه خروار که هر چیزی رو میتونید جایگزین موضوع کنید از موضوعات عرضی به عوض جواهر و ماهیت لا فی موضوع.
سه.
رشتهای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطر خواه اوست
ما هر کدوم به دین رفیقمون هستیم.
چهار.
راستی هوای خیلی سرد شده!
اینطور نیست؟
نوزده بعداً میاد!
ولی همینطور قسمت طبیعیات کتاب شفای بوعلی رو تو نرمافزار تورق زدم دیدم عجب و همینطور دلم خواست که فن هشتم طبیعیات شفا، مقاله هفتم رو شروع به خوندن کنم که درباره اختلاف مأوا و طعام و اختلاف عمر و اخلاق حیوانات بحث میکنه.
در آخر طبیعیات هم بحث درباره رنگ چشم آدمی و علت مختلف شدن رنگ چشم میکنه.
در آخر هم عرض کنم خاک بر سرشون با این طراحی نرمافزارشون که به عوض بهتر شدن، بدتر شده.
شطری از مقاله هفت رو میذارم:
کما أن من الناس من هو بعد مشاکل للبهائم. و السباع من الحیوان الغیر الناطق کالصبیان إلى أن یعقلوا کذلک من الحیوان ما هو مشاکل للنبات
همانطور که انسان تعقل میکند و میاندیشد بعد از آن که مشاکل با حیوان درنده و اهلی است چنین نسبتی است ما بین حیوان و نبات.
ترجمه تحت اللفظیه پس فضلا اشکال نگیرن که چرا چنین شد و چنان نشد و این شد و آن نشد...
امید که انسان بیاندیشد.
یک.
در زمان کارشناسی ترم سه و چهار بود که شروع کردیم به مهندس مهندس صدا زدن همدیگه.
قبلترش هم چون برای نظارت تأسیسات ساختمون یک جایی میرفتم، اون جا هم من رو مهندس صدا میزدن و طبعاً حس خوبی داره این القابی که بار اجتماعی دارن برای شخصی که تا قبل از اون هیچ وجهه اجتماعی به جز دانشآموز یا دانشجو بودن نداشته!
یادم هم هست که باری یک بندهخدایی تو همون مجموعه گفت آقای فلانی و مهندس نگفت بسیار ناراحت شدم.
بنگر جهل آدمی از کجاست تا به کجا...
دو.
چند وقت پیش جناب آقای کریم مجتهدی اومده بود شوکران و قسمتی از صحبتهاش این بود که: من یکی از عوامل عقبماندگی رو همین استفاده بدون دلیل از کلمات انگلیسی به عوض کلمات فارسی میدونم؛ مثلاً طرف میتونه بگه زمان ولی میگه تایم که نشون بده من هم انگلیسی میفهمم!(تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل)
درباره کریم مجتهدی عرض کنم که لااقل تا اونجایی که بنده دیدم و میشناسم در کشور کسی که فلسفه اسلامی بفهمه به اندازه انگشتای یک دست شاید باشن و کسانی هم مثل مجتهدی فلسفه غرب بشناسن به اندازه انگشتای یک دست باشن و یا شاید دو دست!
اون چیزی که کریم مجتهدی میگه رو من اسمش رو میذارم: گمگشتگی!
انسان گمشده معاصر دنبال مقبولیت از جانب اعتباریات اجتماعی میگرده و از همین رو هم هستش که خود حقیقیش رو گم میکنه و دنبال میکنه اون چیزی که مال خودش نیست و با وصله و پینه کردن زلم زیمبو دنبال مقبولیتخواهی از جامعه است و در نتیجه گم میشه و بالتبع عقب میافته و جامعه که اکثریتش این باشه، جامعه عقبماندهای است.
پدیدارهایی که ما در جامعه میبینیم اعم از مد و مو و امثال اینها رو همه در این قالب تعریف میکنم و میبینم که این تحلیل قابل اعتناست لااقل و شاید هم قابل اعتنا نیست احتمالاً.
سه.
سر درس کلام جدید بودیم که یک بندهخدایی سه اصطلاحی رو که میتونست فارسی بگه رو انگلیسی گفت و بنده اون کلام آقای مجتهدی رو گفتم.
چهار.
داستان اون روباه آهونما رو دوباره بخونید.
خداوندا خدایا!
به ما در ماه حداقل شش هزار دلار روزی عطا فرما و اگر دوست داشتی بیشتر هم دادی شکرت ولیکن کمتر از این نشود و ایضاً این پول خرج دوا و دکتر و امثالهم نشود و البته اگر به خارج از کشور رفتیم چندین صفر در سمت راست مبلغش بگذار.
خداوندا خدایا!
ما شرمنده توییم، همین.
همین شرمندگی کافی است برای مردن آن به آن ما!
ببخش ما را یا ایها العزیز.
خداوندا خدایا!
مرگ شیرینتر از این شرمندگی به درگاه توست پس کام ما را شیرین فرما.
یا رب العالمین، آمین آمین.
یک.
گفتهاند که: حکمت نکبتآور است.
دو.
رابطه ما با خدا به میزان پر بودن جیب پولمونه یعنی هر چی جیب پر پولتر باشه، رابطه قویتره!
رابطه ما با خدا به وسیله نماز وصل نمیشه لکن با جیب پر پول رابطه به شکل قوی برقراره و یا لااقل بالعکسش صادقه که هر چی جیب خالیتر، میزان قرب به کفر و شرک نزدیکتر!
سه.
با خدا لااقل پیمان ریالی نبندیم بلکه دلاری ببندیم لااقل دلمون نسوزه.
نه به پیمان ریالی با خدا و بله به ارزهای بینالمللی مثل دلار و یورو و پوند و حتی ارزهای دیجیتالی نیز میتونه مقبول باشه ولی ریال خیر.
چهار.
برای یک کسی که فلسفه میخونه چه کسی حاضره پول بده؟ مگه چه ارزشی داره فلسفه برای جامعه؟!
لهذا گفتن که فلسفه بخونید ولی کاری هم کنارش داشتهباشید که زنده بمونید.
عبدالکریمی میگفت: جامعه به فلسفه نیاز نداره بلکه به علی دایی که گل بزنه نیاز داره و برای همین هم اون تو پنت هاوس زندگی میکنه و من تو یک خونه کوچیک اجارهای...(نقل به مضمون)
پنج.
بنده آبروی فقر رو بردهام!
پس احتمالاً برگردم به همون عالم مهندسی که شاید از نداری لااقل نمیرم و بتونم شام شب و ناهار ظهرم رو تهیه کنم و البته در خارج پرانتز عرض شود که صبحانه وعده خیلی مهمیه پس باید پول برای صبحانه هم فراهم بشه و صبحانه رو هم مقوی بخورید عزیزان من.
دوباره محاسبات تأسیسات ساختمان، فلوئنت، متلب و چیز میزهای دیگه شاید و بگذار تا بگریند بر حال من روزگاران تا ابد الدهر.
شش.
الحکمة نکبة که نکب یعنی:
نَکْباً و نُکُوباً عنهُ: از او روى گردانید،- الدّهرُ فلاناً: زمانه با او نساخت،،- نِکَابَةً و نُکُوباً فلانٌ على قومهِ: او معتمد قوم خود بود،،- نکباً الشّیءَ او بهِ: آن چیز را مطرح کرد،- الإناءَ: آنچه که در ظرف بود ریخت،- الکنانةَ: آنچه را که در تیردان بود پراکنده کرد،- تِ الحِجَارةُ رِجْلَهُ: سنگ بپاى او خورد و آنرا زخمى کرد،- نُکُوباً تِ الرّیحُ: باد جهت خود را تغییر داد.
هفت.
دین ما دین شکمی است و خدای ما خدای شکمی و ایمان ما هم، ایمان شکمی است و لهذا شکم گرسنه نه خدا میشناسه و نه پیغمبر و اگه شکم خود آدم بشناسه، شکم بقیه نمیشناسه.
هشت.
ای مرگ بیا که زندگانی ما را کشت.
دل خودم رو لااقل به چند آیه خوش کنم که شاید خسر الأخرة نشم و الا خسر الدنیا که هستم در هر صورت.
چه کسی ترحم برانگیزتر از یک خسر الدنیا و خسر الأخرة؟! به نظرم من هیچکس.
یا لطیف إرحم عبدک الضعیف.