آقـای ریـش‌دار

۲۹ مطلب با موضوع «قصه غربت غربی» ثبت شده است

بیست و شش

در جوانی بخواندن فلسفه و آموختن موسیقی ولعی داشتم و هر کس مرا صریحاً یا تلویحاً منع میکرد بسیار میرنجیدم و آنان را بنادانی و بی‌ذوقی متهم میکردم. ولی بعداً دانستم که خواندن فلسفه در ایران شخص را از اجتماع طرد میکند. زیرا فلسفه خوانده‌ها خود را مافوق اجتماع تصور میکنند. بالنتیجه از مزایای اجتماع بی‌بهره میمانند لذا همواره دچار ضیق معیشت میشوند. 

و موسیقی‌دانان نیز چون اغلب با مردمان ولخرج و بی‌بند و بار آمیزش میکنند آن‌ها نیز خوی بی‌بند و باری میگیرند. مضافاً که تریاک و مشروبات و اقسام مکیفیات در زندگی آنها رسوخ پیدا میکنند. بالنتیجه یکنفر موسیقیدان بندرت دیده میشود که از این آفات مصون مانده باشد.

با این استدلالات بعداٌ حق را بجانب آن‌هائی دادم که مرا منع میکردند لذا فرزندان خود را از آموختن موسیقی جداً نهی کردم و نسبت به خواندن فلسفه هم به آنها تذکر دادم چنانچه مایل به خواندن آن شدند موقعی شروع کنند که در یک رشته از علوم (مهندسی، طبابت و غیره) متخصص شده باشند که امرارمعاش از آنراه بنمایند که دچار تنگی معیشت نشوند./مهدوی، معزالدین. 1348. داستانهایی از پنجاه سال. تهران: معزالدین مهدوی/

به گمانم آقای صدوقی سها نقل کرده بود که: حکمت نکبت است یا نکبت‌آور است که اشتباه در تعبیر به خاطر ضعف بنده است.

شما بگو با احکام وجود و ماهیت یک دونه نون بربری یا سنگک بدن ما همون رو قبول می‌کنیم... 

۰۳ آذر ۹۸ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

بیست و هفت

دوباره نوبت و وقت ترک دیار!

هزار و خورده‌ای کیلومتر فاصله و شما همین رو ضرب در هزار و خورده کن دل‌تنگی!

هان؟!

مگه دل‌تنگی کمّ‌ه که با عدد بسنجم؟!

اصلاً فاتحه این چنین جمله ادبی برای بیان دل‌تنگی رو خوندم!

بگذریم...

خیلی دلم تنگ میشه برای شهر و دیار دلبر!

به اندازه تک تک قدم‌ها و... دلم تنگ میشه!

همین.

۰۳ آذر ۹۸ ، ۲۰:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

بیست و چهار

من با غم تو زنده می‌مونم...

بیچاره ریخت آبرویش را به پای تو
بیجا نوشته اند زلیخا گناه کرد

این زن برای عشق در افتاد با خودش
بدجور روزگار خودش را سیاه کرد

همین.

۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

هفده

خداوندا خدایا!

به ما در ماه حداقل شش هزار دلار روزی عطا فرما و اگر دوست داشتی بیشتر هم دادی شکرت ولیکن کمتر از این نشود و ایضاً این پول خرج دوا و دکتر و امثالهم نشود و البته اگر به خارج از کشور رفتیم چندین صفر در سمت راست مبلغش بگذار.

خداوندا خدایا!

ما شرمنده توییم، همین.

همین شرمندگی کافی است برای مردن آن به آن ما!

ببخش ما را یا ایها العزیز.

خداوندا خدایا!

مرگ شیرین‌تر از این شرمندگی به درگاه توست پس کام ما را شیرین فرما.

یا رب العالمین، آمین آمین.

۰۱ آذر ۹۸ ، ۲۳:۵۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

شانزده

یک.

گفته‌اند که: حکمت نکبت‌آور است.

دو.

رابطه ما با خدا به میزان پر بودن جیب پولمونه یعنی هر چی جیب پر پول‌تر باشه، رابطه قوی‌تره!

رابطه ما با خدا به وسیله نماز وصل نمیشه لکن با جیب پر پول رابطه به شکل قوی برقراره و یا لااقل بالعکسش صادقه که هر چی جیب خالی‌تر، میزان قرب به کفر و شرک نزدیک‌تر!

سه.

با خدا لااقل پیمان ریالی نبندیم بلکه دلاری ببندیم لااقل دلمون نسوزه.

نه به پیمان ریالی با خدا و بله به ارزهای بین‌المللی مثل دلار و یورو و پوند و حتی ارزهای دیجیتالی نیز می‌تونه مقبول باشه ولی ریال خیر.

چهار.

برای یک کسی که فلسفه می‌خونه چه کسی حاضره پول بده؟ مگه چه ارزشی داره فلسفه برای جامعه؟!

لهذا گفتن که فلسفه بخونید ولی کاری هم کنارش داشته‌باشید که زنده بمونید.

عبدالکریمی می‌گفت: جامعه به فلسفه نیاز نداره بلکه به علی دایی که گل بزنه نیاز داره و برای همین هم اون تو پنت هاوس زندگی می‌کنه و من تو یک خونه کوچیک اجاره‌ای...(نقل به مضمون)

پنج.

بنده آبروی فقر رو برده‌ام!

پس احتمالاً برگردم به همون عالم مهندسی که شاید از نداری لااقل نمیرم و بتونم شام شب و ناهار ظهرم رو تهیه کنم و البته در خارج پرانتز عرض شود که صبحانه وعده خیلی مهمیه پس باید پول برای صبحانه هم فراهم بشه و صبحانه رو هم مقوی بخورید عزیزان من.

دوباره محاسبات تأسیسات ساختمان، فلوئنت، متلب و چیز میزهای دیگه شاید و بگذار تا بگریند بر حال من روزگاران تا ابد الدهر.

شش.

الحکمة نکبة که نکب یعنی:

نَکْباً و نُکُوباً عنهُ: از او روى گردانید،- الدّهرُ فلاناً: زمانه با او نساخت،،- نِکَابَةً و نُکُوباً فلانٌ على قومهِ: او معتمد قوم خود بود،،- نکباً الشّی‌ءَ او بهِ: آن چیز را مطرح کرد،- الإناءَ: آنچه که در ظرف بود ریخت،- الکنانةَ: آنچه را که در تیردان بود پراکنده کرد،- تِ الحِجَارةُ رِجْلَهُ: سنگ بپاى او خورد و آنرا زخمى کرد،- نُکُوباً تِ الرّیحُ: باد جهت خود را تغییر داد.

هفت.

دین ما دین شکمی است و خدای ما خدای شکمی و ایمان ما هم، ایمان شکمی است و لهذا شکم گرسنه نه خدا می‌شناسه و نه پیغمبر و اگه شکم خود آدم بشناسه، شکم بقیه نمی‌شناسه.

هشت.

ای مرگ بیا که زندگانی ما را کشت.

دل خودم رو لااقل به چند آیه خوش کنم که شاید خسر الأخرة نشم و الا خسر الدنیا که هستم در هر صورت.

چه کسی ترحم برانگیزتر از یک خسر الدنیا و خسر الأخرة؟! به نظرم من هیچکس.

یا لطیف إرحم عبدک الضعیف.

۰۱ آذر ۹۸ ، ۲۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

یازده

پک اول.

عجب اوضاعی! به اسم مردم و اعتراض، اموال مردم رو آتش می‌زنن و قاه قاه به ریش مستضعفین می‌خندن[باقی فحش‌هایی است که قابلیت پخش ندارد]

پک دوم.

عجب وضع اسفناکی! به اسم مردمی -که به حمایت از انقلاب می‌خوان بیان-، از خود تشکر می‌کنن و اقدامات احمقانه و تفرقه‌افکنانه خود را به خود و مقام معظم رهبری تبریک می‌گن و به هوش خود صد آفرین می‌گن!

راست گفتن که آب سر بالا بره غورباقه ابوعطا می‌خونه.

دست و پاهای آخره که صرفاً برای این می‌زنن که بیشتر در قدرت باشن و سیعلم الذین ظلموا...

پک سومی.

معترض و ناراحتم ولی کو ملجأ و پناهگاه رسیدگی به صدای ما مستضعفین و ضعیف نگه‌داشته‌ها!؟

همیشه یکی از اعتراض و شلاق مستضعف سوء استفاده کرده، یا چپ بوده و یا راست بوده!

خدایا خودت بر ما رحم کن.

پک چهارم.

خجالت می‌کشم که بگم یابن الحسن تو بیا قیمت بنزین ما درست کن، آب و برق ما درست کن، مسکن ما درست کن!

مگه امام به درد آب و برق و مسکن می‌خوره؟! یعنی اگه این‌ها درست بشه دیگه نیازی به امام نیست؟!

خجالت می‌کشم که در دوران دردهای جسمی که نسیان دردهای حقیقی رو سبب شده، صدات کنم برای دردهای جسمی یا شافی الصدور.

پک پنجم.

حالم خوب نیست.

۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۱۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

نه

منتظر نماز و نوای «گیرم هزار کعبه خدا خلق می‌نمود، چنگی به دل نمی‌زد اگر کربلا نداشت».

با سرمایه‌هایمان چه کردند و چه می‌کنند!

و العاقبة للمتقین.

۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۵:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

هفت

هیچ وقت مثل این روزا سیگار نکشیدم!

شاید بهانه و شاید هم نه که دوباره رفتم سمت سیگار تا این شرایط قاراش میش رو تلطیف کنه.

تو محوطه داشتم سیگار پشت سیگار میکشیدم که بنده خدا گفت: مگه این‌جا ممنوع نیست!؟(استفهام انکاری)

گفتم: آش رو با جاش بردن و شما دنبال سیگار منی!

چی بگم والا!

روزگاری به سبب این‌که دانشجوی فلسفه‌ام و اهل فلسفه سیگار می‌کشیدم که راحت‌تر فکر کنم و الان این‌طور!

القصه که حال ما خوب است ولی تو باور مکن.

۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

سه

چه بسیار رفتند بدون اینکه بگن کجا رفتن، بدون خداحافظی!

فقط رفتن...

چه بسا همین فردا بساط ما هم جمع بشه و جز یک عکس گَل دیوار چیزی نمونه و یکی بنویسه که «چه بسیار رفتند...» و او هم فردا روزی بساطش رو جمع کنه و بره و این چرخه ادامه پیدا کنه.

شاید هم بعضی بعد از اینکه مُردند دوباره برگردن و اون‌هایی که آخرین مطلب وبلاگش رو خوندن، پیرمردها و پیرزن‌ها و یا میانسال‌هایی باشن که خاطرات گنگی از اون شخص یادشون هست و این قصه ادامه داره.

خدا بیامرزه همه رفتگان شما رو.

۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف