یک.

تفکر از شئون و تجلاتی نفس انسانی است.

چی شد که نوشتم به خاطر خوندن یک وبلاگی بود!

دو.

آن کس که هنوز در بند جلد(موضوع) خودشه چطور وقت می‌کنه به حقیقت اون جلد(محمول) فکر کنه؟!

یعنی اونی که همه‌ش فکر کنه تن آدمی شریف است به لباس آدمیت و دائماً تابع معادلات از پیش ساخته‌شده خل و چل‌هایی باشه که براش ساختن آیا می‌تونه خودش مبدأ معادله باشه؟!

حرف‌ها داره بو دار می‌شه و بعضی‌ها شاید از عنان از کف اختیار بدن که البته عنانشون در دست دیگری هستش ولیکن آباد کنن این‌جا رو پس به همین قدر اکتفا می‌کنم و همین برای اهل فهم کافیه و مشت نمونه خروار که هر چیزی رو می‌تونید جایگزین موضوع کنید از موضوعات عرضی به عوض جواهر و ماهیت لا فی موضوع.

سه.

رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست

می‌کشد هر جا که خاطر خواه اوست

ما هر کدوم به دین رفیقمون هستیم.

چهار.

راستی هوای خیلی سرد شده!

این‌طور نیست؟