یک.
بیشتر از یک حدی دیگه نمیشه فشار آورد چون ممکنه واشر سر سیلندر بسوزه و شاتون بچسبونه!
دو.
چرا برداشتن تو آفتابه جوهر نمک کردن؟
کافور کافی نبود؟
سه.
حال من خوب است اما تو را کم دارم!
حال من اصلاً خوب نیست چون تو را کم دارم!
یک.
بیشتر از یک حدی دیگه نمیشه فشار آورد چون ممکنه واشر سر سیلندر بسوزه و شاتون بچسبونه!
دو.
چرا برداشتن تو آفتابه جوهر نمک کردن؟
کافور کافی نبود؟
سه.
حال من خوب است اما تو را کم دارم!
حال من اصلاً خوب نیست چون تو را کم دارم!
آخر آروغهای آکادمیسینها و شعبون بیمخهاشون اینه که این کارتن خوابها و فقیر و فقرا رو له کنیم و عقیم کنیم و بکشیم تا نهال توسعه به بار بشینه!
فرقی بین صحبتهای بزرگمهر حسینپور و حسین مرعشی و سعید لیلاز و اکبر هاشمی نیست فقط بسته به اوباش بودن طرف، بشین تبدیل به بتمرگ شده!
آقای حکیمی در مقدمه یکی از کتابهاشون اینطور نوشتند:
تقدیم به:
محرومان
محرومتر شدگان
هنوز محرومان
مال دنیا را نمیخواهم به من گریه بده
دخل و خرجت نوکرت کمتر که باشد بهتر است
تنها ازش و خاطرات اون ۷-۸ سال پیش فقط یک هو الکافی مونده!
دقیق هم نوشت.
نمیدونم کجاست ولی حدا از بلایای آخر الزمان حفظش کنه.
یک.
برامسؤاله که اگه نورعلی تابنده بمیره، قطب بعدی فرقه سلطانعلیشاه کیه؟
دو.
واقعاًجای تأسف داره از سلطان محمد گنابادی به این موجودات رسیدن!
سه.
خرقهدزدی...
یک.
اون فوتبالیست ۱۷ ساله رو میبینم که در لیگ قهرمانان گل زده و از شعفش، ذوق زده میشم و خوشحال که بله چقدر خوبه که انسان به جایی برسه و دیگران این ذوقش رو ببینن.
دو.
با سید جابر موسویراد(من به اختصار بهش میگم سید جابر) کلام جدید داریم.
در عین جوانی بسیار اهل علم و دانشه و دیدنش واقعاً انسان رو خوشحال میکنه که چنین جوانی در زمانهای که جوانها کافهگرد و آسمان جل اند و فی الواقع نفعشون برای خودشون نه برای دیگران تقریباً هیچه این جوانهای موفق رو میبینم که در راه علم این چنین تلاش میکنن.
آیا زیبا نیست؟
سه.
حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی.
یک.
آیابده که انسان با استادش اختلاف نظر داشتهباشه!؟
مطلقاً خیر.
برای برخی از اساتید علاوه بر شأن علمی، شأن استاد اخلاق بودن هم قائلم و اون ادبشون بعض باعث میشه که پای درسشون زانو بزنم.
دو.
امروز با استادم بحث درباره کثرت و وحدت و وحدت شخصی بود و بحث بالا گرفتهبود که خندهم گرفت و گفتم: استاد چقدر این بحثها پیش میره!
سه.
ترس از اینکه این حرفها سبب ضلالت کسی بشه قلم رو کنار گذاشتم و صرفاً به گوشه کنار کتابهام مطالب رو با مداد مینویسم و اگه پاک هم شد بماند که حق مطلب همین پاک شدنه!
داستان خوردهشدن پیمان مشرکین توسط موریانه رو شنیدین؟ این پاک شدن از همون سنخه.
چهار.
آنی معکوس کشیدن سبب پاره شدن تسمه تایم و اینجور چیزهاست...
با توجه به سوابقم در تدریس و اینا وقتی خودم رو دوباره در جایگاه تدریس تخیل میکنم، میفهمم که حال و حوصله شاگرد ندارم که از ابتدا بخوام بهش چیزی بگم بلکه بیشتر گوش شنوا میخوام تا شاگرد!
دوس دارم مطالب خودم رو کشکولی بگم و باقی روز به کنجی بخزم و از هوا تازه استفاده کنم.
دوست دارم خونهم ویلایی باشه با یک حیات(شما با ط بخوان برای من ت است) بزرگ که مرغ و خروس و گل و گیاه داشتهباشه.
صبح زود خروس خوان بلند شم نمازی بخونم و دلبر دامن گلی چایی شیرین با کره و پنیر و گردو مهمون کنه و صبح زود به مدرس برم و اندک ساعتی در مدرس باشم و نماز ظهر خوانده به منزل برگردم و مشغول حیات و درس بشم.
اگر که در همون کنج چپقی یا سیگاری روشن کنم چه بهتر و اگر هم نبود خالی از اشکاله.
الان ولی در خوابگاه، تک و تنها...
بهانه این نوشته رو روز دانشجو است.
یک.
اسمش دانشجو است یعنی کسی که جوینده دانشه ولی حقیقتاً اینکه آخر ترم به دنبال جزوه از فلان خانم نازک نویس و چند رنگ نویس میگردند و به دنبال هویت خود دانشجویی رو یدک میکشن.
الحق و الانصاف که هیچ چیز به جز الفاظ و اسماء بیهویت نشده و به هیچ چیز بیش از ساحت اسماء تجاوز صورت نگرفته و حرمت کلمات دریده نشده!
دو.
در دوران تحصیلم در رشته مهندسی و یا اون موقع که علوم سیاسی میخوندم یا اون موقع که حوزه میرفتم یا این موقع که فلسفه میخونم کمتر افرادی دیدم که به دنبال علم باشن و اهل مطالعه باشن و فی الواقع باقی گونی پر از سیبزمینی میکنند و اهالی علم در قلت و محجوریتاند.
سه.
گفت: ببینید هرچیزی یه محصوله حتی علم که به فروش می رسه
حالا بسته به اینکه اون علم بعدا چقدر سودآور باشه گرونتر به فروش می رسه!
در جوابش گفتم: امیدوارم معشوق و یا حبیبت با ریال و دلار عشقت رو قیمت نذاره و گفتگو رو تموم کرد.
قبلاً هم گفتم که عالم به علمش مبتهجه و اصل بر همون علمه و عالَم یعنی علم انباشته.
اصلاً برای کی اینها رو میگم؟!
سینه خواهم شرحه شرحه...
«عالم به علم خود مبتهج است.»
این کلام از جناب فیض کاشانی رو دقت کنید:
اصل اللذة هى ادراک الملائم،
و الالم هو ادراک المنافى، و هما أیضا عند التحقیق یرجعان الى الوجود و العدم. لان الملائم للشیء ما هو خیر و کمال بالنسبة إلیه و المنافى له ما هو شر، و وبال بالقیاس إلیه و مآل الخیر و الشر کما دریت الى الوجود و العدم و مآل الادراک الى الاتحاد بالمدرک.
و اما الأمور الوجودیّة المولمة فانما ایلامها یرجع الى الاعدام کما اشرنا إلیه. و لو کانت وجودات بحتا لما کانت مولمة و کذا لو کانت اعداما بحتا لما کانت مولمة و کذا لو کانت اعداما بحتا لما امکن ادراکها اصلا - مع ان الألم أیضا من جنس الادراک و لکنه متعلق بالوجود المستلزم لعدم ما من حیث استلزامه له او بوجود العدم کما دریت.
انسان به خودی خود و فطرتاً به دنبال علم و دانشه و از اون چیزی که فراری و بیزاره جز نادانی نیست و کلٌ یرجع الی هذا و همه چیز به همین دانش بر میگرده که انسان هم علم و هم عالم و هم معلومه.
وقتی که جامعهای یعنی میل فطری ابنای بشر که منظور اکثریت افراد یک منطقه است خواه زمانی و خواه مکانی به سمت غیر از ملایمات نفس خودش بره یعنی به دنبال اون لذتهای فطری نره بیشک از انسان به همون نسبت فاصله گرفته.
«مع ان الألم أیضا من جنس الادراک و لکنه متعلق بالوجود المستلزم لعدم ما من حیث استلزامه له او بوجود العدم کما دریت.» بیان این مطلب هم در جای خود که درد کشیدن هم از جنس ادراکه ولیکن ادراکی که همراهی با عدم داره یا وجود عدم که از استلزامات ماهیته.