آقـای ریـش‌دار

۵۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

پنجاه و پنج

بهانه این نوشته رو روز دانشجو است.

یک.

اسمش دانش‌جو است یعنی کسی که جوینده دانشه ولی حقیقتاً این‌که آخر ترم به دنبال جزوه از فلان خانم نازک نویس و چند رنگ نویس می‌گردند و به دنبال هویت خود دانشجویی رو یدک می‌کشن.

الحق و الانصاف که هیچ چیز به جز الفاظ و اسماء بی‌هویت نشده و به هیچ چیز بیش از ساحت اسماء تجاوز صورت نگرفته و حرمت کلمات دریده نشده!

دو.

در دوران تحصیلم در رشته مهندسی و یا اون موقع که علوم سیاسی می‌خوندم یا اون موقع که حوزه می‌رفتم یا این موقع که فلسفه می‌خونم کمتر افرادی دیدم که به دنبال علم باشن و اهل مطالعه باشن و فی الواقع باقی گونی پر از سیب‌زمینی می‌کنند و اهالی علم در قلت و محجوریت‌اند.

سه.

گفت: ببینید هرچیزی یه محصوله حتی علم که به فروش می رسه
حالا بسته به اینکه اون علم بعدا چقدر سودآور باشه گرونتر به فروش می رسه!

در جوابش گفتم: امیدوارم معشوق و یا حبیبت با ریال و دلار عشقت رو قیمت نذاره و گفتگو رو تموم کرد.

قبلاً هم گفتم که عالم به علمش مبتهجه و اصل بر همون علمه و عالَم یعنی علم انباشته.

اصلاً برای کی این‌ها رو می‌گم؟!

سینه خواهم شرحه شرحه...

۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

پنجاه و چهار

«عالم به علم خود مبتهج است.»

این کلام از جناب فیض کاشانی رو دقت کنید:

اصل اللذة هى ادراک الملائم،

و الالم هو ادراک المنافى، و هما أیضا عند التحقیق یرجعان الى الوجود و العدم. لان الملائم للشیء ما هو خیر و کمال بالنسبة إلیه و المنافى له ما هو شر، و وبال بالقیاس إلیه و مآل الخیر و الشر کما دریت الى الوجود و العدم و مآل الادراک الى الاتحاد بالمدرک.

و اما الأمور الوجودیّة المولمة فانما ایلامها یرجع الى الاعدام کما اشرنا إلیه. و لو کانت وجودات بحتا لما کانت مولمة و کذا لو کانت اعداما بحتا لما کانت مولمة و کذا لو کانت اعداما بحتا لما امکن ادراکها اصلا - مع ان الألم أیضا من جنس الادراک و لکنه متعلق بالوجود المستلزم لعدم ما من حیث استلزامه له او بوجود العدم کما دریت.

انسان به خودی خود و فطرتاً به دنبال علم و دانشه و از اون چیزی که فراری و بی‌زاره جز نادانی نیست و کلٌ یرجع الی هذا و همه چیز به همین دانش بر میگرده که انسان هم علم و هم عالم و هم معلومه.

وقتی که جامعه‌ای یعنی میل فطری ابنای بشر که منظور اکثریت افراد یک منطقه است خواه زمانی و خواه مکانی به سمت غیر از ملایمات نفس خودش بره یعنی به دنبال اون لذت‌های فطری نره بی‌شک از انسان به همون نسبت فاصله گرفته.

«مع ان الألم أیضا من جنس الادراک و لکنه متعلق بالوجود المستلزم لعدم ما من حیث استلزامه له او بوجود العدم کما دریت.» بیان این مطلب هم در جای خود که درد کشیدن هم از جنس ادراکه ولیکن ادراکی که همراهی با عدم داره یا وجود عدم که از استلزامات ماهیته.

۱۶ آذر ۹۸ ، ۰۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

پنجاه و سه

اون روز طلبهه می‌گفت: من کانتی شدم:))

همین

۱۳ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

پنجاه و دو

یک.

بعضاً وقتی به افراد می‌گم که من خود علم رو به خاطر خودش دوست دارم می‌گن انسان عجیبی هستی!

و حرف بعدی استفهام از اینه که از کجا میاری می‌خوری؟

جواب واضحه: نسبت به عامه مردم هم سبک‌تر می‌پوشم و هم غذام نازل‌تره اون هم غذای دانشگاه که اصلاً اسم نازل رو نمی‌شه روش گذاشت!

دو.

فاصله بین بیداری صبح و خواب شبم چیزی حدود ۳ ساعته.

قبلاً خواب در کل روزم رو به حدود ۵ ساعت هم تقلیلش دادم ولی الان چیزی حدود ۷ ساعته و ایضاً در برنامه قبلاً بود به ۴ ساعت برسونم که پروژه با شکست مواجه شد و باشد وقت دیگر!

خونم الان غلظت بسیار زیادی و باید تلطیفش کنم با حجامت به حول و قوه الهی.

سه.

علم انسان رو مبتهج می‌کنه و قواش رو به فزونی می‌ذاره و ایضاً به عالم مجردات نزدیک میشه مخصوصاً علومی که به فکر کردن زیاد نیاز دارن یعنی از استنباط و استدلال بدست میان!

چه چیز شبرین‌تر از علم؟

هر که در این حلقه نیست

فارغ از این ماجراست

چهار.

این‌که گفتن قبل فلسفه، منطق بخونید بنظر میاد به ۲ جهت باشه.

جهت مهمش به نظر بنده اینه که انسان به تجرد برسه و میائل منطقی انسان رو در عالم معقولات غرق می‌کنن و سبب تجرد میشن و برای همین هست که می‌گن منطق بخون.

جهت دیگه‌ش هم اینه که منطق میزان برای سنجشه.

پنج.

صبح با منطق شروع و با فلسفه ادامه می‌یابد و با عرفان تمام می‌شود.

۱۲ آذر ۹۸ ، ۰۷:۰۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

پنجاه و یک

هر شئ وقتی آرام می‌گیرد که به موطن خودش برگردد.

بحثش را هم می‌توان در طبیعیات یافت لکن حرف من چیز دیگر است!

این گم‌گشتگی همان عدم بازگشت به موطن اصلی و سکنی در غیر موطن او را آشفته نموده و همین شده که آن یکی لباس پاره بپوشد و دیگری در کوی و برزن عربده بزند.

آن‌کس که موطن خودش را بیابد، آرام است و به بودن او باقی آرامند ولی امان از گمراهان که موطن را گم کردگانند...

۱۲ آذر ۹۸ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

پنجاه

یک.

بله...

بالأخره برای آزمون دکتری ثبت‌نام کردم و حال میل سخنم با هیچ‌کدامتان نیست!

گویی که همه بوی پیف پیف می‌دهند و من بوی خوش گل‌آب!

دو.

هان دمی، فها ندمی از جمله اشعار جناب شیخ اشراق در موقع مرگش می‌باشد که به گمانم مناسب چنین وضعیتی باشد.

پایان باز

۱۱ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

چهل و نه

اگه الان خونه بودم با امیرمهدی جانم داشتم بازی بارسلونا رو می‌دیدم!

البته چون این بشر حرف زیاد می‌زنه باید تهدیدش کنم که بین بازی حرف نزنی ولی باز می‌زنه...

۱۱ آذر ۹۸ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

چهل و هشت

دایی پدرم بعد از مردن زنش که دو هفته پیش بود، تازه یادش افتاده که زنش نیست. مثلاً بعد از شصت سال یک روز صبح از خواب بیدار میشی و می‌بینی همه رفتن خونه‌ خودشون، بعد تازه می‌فهمی که فاطمه دیگه تو آشپزخونه نمی‌چرخه.

در توئیتر نوشته‌بود. 

۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۱:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

چهل و هفت-سفر به ماه

جهان رو دیدی؟ دیگه جایی برای صافی و یک رنگی نیست!

خود مردم تلون و رنگارنگ بودن رو دوس دارن چه در لباس‌هاشون و چه در اخلاقشون.

دیگه هیچی مثل سابق نیست!

قبلنا تلویزیون‌ها مابین دو رنگ سیاه و سفید رو نشون می‌دادن و الان ۱۴ میلیون رنگ رو نشون می‌دن.

هیچی مثل سابق نیست!

الان دوس دارن همه چیزشون رو بقیه ببینن و مراقب دل اونی که ندارن نیستن.

دیگه این‌جا جای زندگی نیست.

باید به ماه سفر کرد، همونجا که حتی زمینش هم نورانیه و همین دنیا ملوّن و رنگارنگ رو روشن می‌کنه که اگه اون نبود، رنگ هم معنایی نداشت.

باید بریم به ماه، سرزمین روشنایی و نور و سادگی...

۰۹ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف

چهل و شش-تفنگ حسن موسی

وقتی متفقین برلن رامحاصره کردند وآدولف هیتلر پیشوای آلمان نازی شکست خودرا مسلم دید به آجودانمخصوصش وصیت کرد که اوراباهفت تیر بکشد وجسدش را بسوزاند.

هفت تیرنوعی اسله کمری بودکه درکارخانه برنوساخته می شود ودرواقع یک نوع اسلحه آتشین به شمار می رفت.

سابق براین کسانی که درجنگ ها شرکت می کردند معمولا برای کشتن افراد ازاسلحه آتشین،ازقبیل تفنگ های دولول،ساچمه ای و«روندل»وتفنگ معروف به (تفنگ حسن موسی)استفاده می نمودند.

امّا چرااین تفنگ به نام تفنگ حسن موسی معروف شده بود؟برای این که تفنگ حسن موسی تفنگی بوددراز ویک تیر که سازنده اش مردی به نام حسن موسی،یعنی حسن موسی نامی این تفنگ را می ساخت وچنان چه حسن موسی این تفنگ را نمی ساخت کس دیگری نبود که به جای او بسازد چون اگر می بود ومی ساخت دیگرآن تفنگ به نام حسن موسی معروف نمی شد ومعروفیت(تفنگ حسن موسی) به خاطر اسم سازنده ی آن است که همان حسن موسی بود مثل تاریحیی که تاری بود خوش صدا معروف به تار یحیی واین تار را یحیی نامی می ساخت وبه نام خودش معروف بود واگر دیگری این تار را می ساخت به نام سازنده اش معروف می شد نه به نام یحیی.

۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم الف